آنوشا جانآنوشا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

خوشبختی ما باتو کاملتر شد

پنج ماهگی عزیزتر از جونم آنوشا

1392/8/24 20:38
نویسنده : مامان نسرین
180 بازدید
اشتراک گذاری

دختر یکی یدونه من پنج ماهش تموم شد و وارد شیش ماهگی شد به راحتی غلت میزنه و بیش از حد توجه میخواد یه مدتیه که زبونش بیرونه و کلا نمیخواد ببره توی دهان قایمش کنه و میخواد همه اونو رویت کننزبانزبان

دیگه آب از لب و لوچه اش آویزون نیست و دخترم لباساشو آبیاری نمیکنه عوضش به شدت شکمو شده و هر چیزی دستش باشه با ولع میخوره چه کاغذ باشه چه خوراکی یا هرچیز دیگه ای!

اگه چیزی دستش باشه و بخوایم ازش بگیریم تا اون چیزو نزاره توی دهان به شدتی گریه میکنه که تا حالا نکرده تا حالا مزه بعضی از چیزها رو چشیدی مثل لعاب برنج و آب هندوانه و چندتا چیز دیگه که با زورگیری ازمون گرفتی توی این زمینه خیلی قلدری خانم کوچولوگریه توی ده روز قبل که ایام عزاداریه امام حسین بود دخترم توی اکثر روزها میرفت روضه و توی عزاداری شریک بود اونجا اوایل که جمعیت رو میدید بیقراری میکرد ولی بعدش دیگه جمعیت براش عادی شد چند روز تعطیلات مهمون های زیادی اومدن خونه باباحاجی و اینجا حسابی شلوغ بود عمو کرم با ارشام و زن عمو و عمه زهرا با امیر رضا و سارا و نامزد عمو عباس هم اومده بود خاله جون کبری و خاله جون حدیث با علی و الناز هم اومدن پیشمون که خیلی خیلی خوب بود ولی حیف که خیلی نموندن و ما از دیدنشون اصلا سیر نشدیم و کم دیدیمشون مخصوصا تو که با رفتن بچه ها امروز خیلی بیقراری میکردی دیشب از بس واسه علی و الناز خندیدی و بازی کردی که از ساعت هشت شب خسته و کوفته خوابیدی بدون اینکه شیر بخوری تا ساعت 9 صبح دیگه نصف شب به زور بهت شیر میدادم تا گرسنه نمونی نفس مامان

جدیدا جیغ های وحشتناکی میکشی مثلا الان دایی بابا مهمون خونه باباحاجیه و دارن حرف میزنن تو اون وسط یک جیغ هایی میکشی که نگوقهقهه و این برات یه بازیه که داری تنهایی خودتو سرگرم میکنی قربونت برم

بعضی وقتها شبا شیرت رو که میخوری میزارمت سر جای خودت و شروع میکنی واسه خودت آغون آغون میکنی تا خوابت میبره عاشق اون صداهایی که درمیاری هستم و برام قشنگترین و آرام بخش ترین آهنگ دنیاست

اکثر شبها برات قصه میخونم و راحت میخوابی یه قصه که حفظ شدم و وقتی لامپارو خاموش میکنیم و از حفظ برات میخونم قصه جوجه سیاه باهوش و قصه پیرزن و گربه است اونقدر دیگه تعریف کردم که وقنی میخونم بابا میگه بازم تکراری مث اینکه بابا هم به خوندن قصه عادت کرده قصه جدید میخوادمتفکر

فعلا همینا به ذهنم میرسه کار جدیدی انجام دادی به خاطره پنج ماهگی ات اضافه میشه البته دیگه جز خاطره شش ماهگی ات حساب میشه

بازم میگم و هیچوقتم از گفتن این حرف خسته نمیشم که بیشتر از تمام دنیا دوستت دارم دختر قشنگم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله شیما
27 آبان 92 11:36
الهی فدات شم من نانوشکم