آنوشا جانآنوشا جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

خوشبختی ما باتو کاملتر شد

                                                    

                

روشنا

من روشنا هستم ۲۰ مهر ۹۶ به دنیا اومدم خواهر کوچیکه آنوشا هستم الان هجده ماه دارم ،مامانم تصمیم گرفته ادامه وبلاگ ابجی جونم رو با عکسای منو خواهرم کامل کنه😍😍😘 ...
10 فروردين 1398

توجیح نامه یه مامانه تنبل....

سلام به خوانندگان عزیز وبلاگ دخترم غیبت طولانی و  ننوشتن از روزمره های دخترم خودمو هم ناراحت کرده ولی واقعا وقتی نمیمونه که بیام سراغ لب تابو با این سرعته نت خیلی پایین مطلب وعکس بزارم بخاطر همین پناه اوردم به اینستاگرام و ادامه روزمره گی های دخترم رو اونجا میزارم برای من که راحت طلبم بهترین گزینه اینستا بود ادرس اینستاگراممون رو میزاریم اینجا تا اگه کسی اینجا همراه همیشگیه وبلاگ دخترم بوده و دوس داره قدم قدم با روزمره گی های ما همراه باشه برما منت بزاره و تشریف بیاره اینستا قدمش روی چشم کافیه jamali-nasrin65 رو سرچ بزنین و دیگه اینکه دخترم برای خودش خانمی شده و تقریبا هر لحظه با جمله های قلمبه سلمبه مارو متعجب میکنه و ا...
25 تير 1395

دخترک شیرین زبونم

داشتم سیب زمینی پوست میگرفتم آنوشا اومد یکی برداشت گاز میزد و مینداخت زمین گفتم آنوشا تازه جارو کردم سیب زمینی رو بده مامان یهو پرتش کرد رو زمین گفتم باهات قهرممم حالا آنوشا: ماااامااان من: آنوشا:مااااااامااااان من آنوشا: ماااماان دونممم(مامان جونممم) من: گرفتمش بغل و چلوندمششششش آی چسبید ...
31 فروردين 1394

مادرانه...

دخترم تو بزرگتر میشوی و من عاشق تر تو بزرگتر میشوی و من دلتنگتر.دلتنگ از اینکه کمتر به من وابسته ای و بیشتر به خودت متکی خیلی دلم میگیرد وقتی به آن روزها فکر میکنم که از من شاید فرسنگ ها دور شوی مثل الان که من مادرم را گذاشتم و آمدم دنبال زندگی ام...دلم میگیرد....امروز خیلی دلتنگ شدم وقتی در آغوشت کشیدم و بدونه اینکه عصاره جانم را به تو بدهم تا بخوابی تو بی تاب بودی و خوابیدی خیلی دلم گرفت و در لابه لای لالایی هایم یک دل سیر گریه کردم تورا از شیر گرفتم و خودم بیشتر از تو  بی قرارم حالم همچون  پرنده ای است که میخواهد برای اولین بار  به جوجه اش پرواز را بیاموزد و دلش پراز آشوب  و بیقراری است باور نمیکردم ا...
28 فروردين 1394