آنوشا جانآنوشا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

خوشبختی ما باتو کاملتر شد

یک ماهگی آنوشا جونم

1392/4/22 20:48
نویسنده : مامان نسرین
310 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز جمعه یک ماهگی دخترم بود من و بابایی تا ساعت یازده خواب بودیم با دخملی بعدش بابا بیدار شد واسمون طبق معمول صبحانه درست کرد و اومد بیدارم کرد و باهم صبحانه خوردیم بعدش قرار شد ساعت دو آنوشا رو حموم کنیم من ماهی رو از فریزر بیرون آوردم و برنج رو خیس کردم تا نهار درست کنم از وقتی آنوشا وارد زندگیمون شده کمتر از ساعت دو نهار نخوردیم کلا ساعات خواب و خوراکمون ریخته بهم اینم از برکت وجود دختر خانمیه قربونش برم

بعدش رفتم و با بابامحمد دونفری خلوت کردیم و حرف زدیم ولی زود دلمون واسه نفر سوم تنگ شد و رفتیم سراغش و بیدارش کردیم!

بابامحمد ماهی رو سرخ کرد و منم برنج رو درست کردم بعد از نهار هم دخمل رو آماده کردیم و حموم دادیم و خشگل شد و رفت پیش بابامحمدش تا منم دوش بگیرم هرچند که خانمی بهونه آورد و من اول خوابوندمش و بعد رفتم دوش گرفتم

بعدشم سه تایی خوابیدیم و عصرش هم رفتیم خونه باباحاجی و شبش هم خاله گلی اومد دیدنت اینجوری بود که یه ماهگی دختر قشنگم تموم شد خیلی خوشحالم که زمان داره تند تند میگذره و تو داری یزرگتر میشی دختر قشنگم

ولی از یه چیز خیلی ناراحتم اونم اینه که احساس میکنم زیاد وزن اضافه نکردی و لاغرتر به نظرم میایی

خیلی میخوابی و کمتر شیر میخوری این من رو ناراحت کرده انشالله به زودی تپل میشی و بزرگ تا من و بابایی غصه نخوریم

خیلی دوستت داریم آنوشا جونم هم من و هم بابامحمد

انشالله بسلامتی بزرگ میشی و برات تولد های قشنگ میگیریم

امروز هم باباجون اومد دیدنت و الانم خونه باباحاجی هستیم و تو خیلی ناز خوابیدی کنارم و بابامحمد هم نشسته پیشمون

دوستت داریم دختر باهوشم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)