مادرانه...
دخترم تو بزرگتر میشوی و من عاشق تر
تو بزرگتر میشوی و من دلتنگتر.دلتنگ از اینکه کمتر به من وابسته ای و بیشتر به خودت متکی خیلی دلم میگیرد
وقتی به آن روزها فکر میکنم که از من شاید فرسنگ ها دور شوی مثل الان که من مادرم را گذاشتم و آمدم دنبال
زندگی ام...دلم میگیرد....امروز خیلی دلتنگ شدم وقتی در آغوشت کشیدم و بدونه اینکه عصاره جانم را به تو
بدهم تا بخوابی تو بی تاب بودی و خوابیدی خیلی دلم گرفت و در لابه لای لالایی هایم یک دل سیر گریه کردم تورا
از شیر گرفتم و خودم بیشتر از تو بی قرارم حالم همچون پرنده ای است که میخواهد برای اولین بار به
جوجه اش پرواز را بیاموزد و دلش پراز آشوب و بیقراری است باور نمیکردم اینقدر برمن سخت بگذرد مادر به فدای
صبوری ات دخترکم که خیلی راحت تر از آنچه فکر میکردم پذیرفتی و وقتی باتو گفتم که بزرگ شدی سرت را روی
سینه ام گذاشتی و بخواب رفتی کاش منهم به اندازه تو صبور بودم احساس خفگی میکنم و هرچه اشک میریزم
آرام نمیشوم....
امروز دومین روزی است که شیر روزت را قطع کردم در یکسال و ده ماه و پنج روزه اگی ات....
خدای مهربان شکرگذارم از تو که این فرصت را به من دادی تا بتوانم با عصاره جانم فرزندم را بزرگ کنم و عاشقانه
به او شیر بدهم بیشتر از نیاز او خودم محتاج بودم که با درآغوش گرفتن هدیه عزیزت به آرامشی وصف نشدنی
برسم خدایا هزاران مرتبه شکرت که مرا لایق دانستی تا مادر شوم و فرشته ای زیبا را به من و همسرم هدیه
کردی و من انسانی پر از خوشبختی هستم که اینچنین هدیه هایی دریافت کردم هر لحظه تورا شکر میگویم ای
مهربان خالق پس عزیزانم را به تو میسپارم پس خودت نگهدارشان باش