تکان های تو...
دخترم چند وقتیه که تکونات رو خیلی احساس میکنم و وقتی ام که احساس میکنم کلی قربون صدقه ات میرم فدات بشم که اینجوری به من میگی که حالت خوبه و باهام ارتباط برقرار میکنی.نمیدونی چقدر دلم میخواد زود بیایی بغلم و برات حرف بزنم هرچند الانم همیشه واسه ات حرف میزنم و درد دل میکنم ولی دوست دارم تو چشات نگاه کنم و بهت عشق بدم دلبندم این روزا من و بابایی بیشتر از قبل با همدیگه هستیم و تقریبا تمام روز و شب با هم هستیم به جزء دوساعتی که بابا محمد میره باشگاه بقیه روز همش در کنار من و تو میمونه چون کلاساش تموم شده و تا شروع ترم جدید دانشگاهها بیکاره.دخترناز و پاکم با اون...
نویسنده :
مامان نسرین
18:28